دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 7264
تعداد نوشته ها : 6
تعداد نظرات : 5
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

استراتژی چیست؟                    مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

استراتژی (Strategy) برگرفته ازعبارت استراتاگوس لاتین به معنی «هنر سرداران» در اتخاذ تصمیمات موفقیت­آمیز در شرایط جنگی است. تعبیری که دهه 60 میلادی از حوزه­های سیاسی و نظامی به حوزه کسب و کار (Business) و تجارت پانهاد و تأثیر قابل‌توجهی درقوت گرفتن رقابت و پیروزی پاره­ای از شرکت­های چالاک گذارد. رقابت‌پذیری نه فقط در سطح بنگاه­ها، بلکه در سطح ملی نیز مطرح می­شود و مبنایی است برای توسعه‌یافته­گی یا توسعه نیافتگی کشورها.

استراتژی به عقیده بسیاری از صاحب‌نظران، حاصل خلاقیت استراتژی‌پردازان است و نمی‌توان برنامه دقیقی برای خلق و ایجاد استراتژی تنظیم کرد. اصولاً هدف اصلی برنامه‌ریزی استراتژیک، ایجاد چارچوبی برای شناخت و درک مسأله و زمینه‌سازی برای خلق استراتژی است. در برنامه‏ریزی استراتژیک، محور اصلی، توجه به رقابت است و تلاش می‏شود با درک توانایی‏های سازمان از یک ‏سو و تحولات محیطی از سوی دیگر، جهت‏گیری کلان سازمان در عرصه رقابت تدوین و نهادینه شود.

منبع: سایت مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
پنج شنبه پنجم 1 1389

برادر         مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران


تامی کوچولو، به‌تازگی، صاحب یک برادر شده‌بود و مدام اصرار می‌کرد که او را با برادر کوچکش، تنها بگذارند.

پدر و مادر می‌ترسیدند تامی هم مثل بیشتر بچه‌های چهار،پنج‌ساله به برادرش حسودی کند و به او آسیب بزند. به همین دلیل به او اجازه نمی‌دادند با نوزاد، تنها بماند، اما در رفتار تامی، هیچ نشانی از حسادت دیده نمی‌شد. با نوزاد، مهربان بود و اصرارش برای تنهاماندن با او، روزبه‌روز، بیشتر می‌شد.

بلاخره پدر و مادرش، به او اجازه دادند. تامی، با خوش‌حالی، به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست. تامی کوچولو به‌طرف برادر کوچکش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به‌آرامی گفت: «داداش کوچولو! به من بگو خدا چه شکلیه؟ من کم‌کم داره یادم می‌ره!»

منبع: مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران  مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
پنج شنبه پنجم 1 1389

 عقاب                    مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت .
عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد در تمام زندگیش ، او همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند برای پیدا کردن کرمها و حشرات زمین را می کند و قد قد می کرد و گاهی هم با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می کرد
.
سالها گذشت و عقاب پیر شد
.
روزی پرنده با عظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید. او باشکوه تمام با یک حرکت ناچیز بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد
.
عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید این کیست؟

همسایه اش پاسخ داد این عقاب است ، "سلطان پرندگان" او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم
.

عقاب مثل مرغ زندگی کرد و مثل مرغ مرد. زیرا فکر می کرد مرغ است.

مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
دوشنبه بیست و پنجم 9 1387

 به دنبال گنج

روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد .او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد . این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز سرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال گنج ! ) او در مدت زندگیش 296 سکه یک سنتی 48 سکه 5 سنتی 19 سکه 10 سنتی 16 سکه 25 سنتی دو سکه نیم دلاری و یک اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد یعنی در مجموع 13 دلار و 26 سنت .
در برابر به دست آوردن این 13 دلار و 26 سنت او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید. درخشش 157 رنگین کمان ومنظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد.
او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان در حالیکه از شکلی به شکل دیگر در می آمدند را ندید . پرندگان در حال پرواز .درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
سه شنبه پنجم 9 1387

کیک بهشتی مادر بزرگ  مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

پسر کوچکی برای مادر بزرگش توضیح میدهد که چگونه همه چیز ایراد دارد:مدرسه، خانواده ، دوستان و... مادر بزرگ که مشغول پختن کیک است از پسر کوچولو می پرسد که کیک دوست دارد؟ و پاسخ پسر کوچولو البته مثبت است. -روغن چطور؟ -نه -و حالا دوتا تخم مرغ. -نه مادربزرگ! -آرد چی؟از آرد خوشت میاد؟جوش شیرین چطور؟ -نه ماد ربزرگ از همه شان حالم به هم میخورد. -بله همه این چیزهابه تنهایی بد به نظر می رسند.اما وقتی به درستی باهم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست می شود.
خداوند هم به همین ترتیب عمل میکند.خیلی اوقات تعجب می کنیم که چرا خداوند باید بگذارد ما چنین دوران سختی را بگذرانیم. اما او میداند که وقتی همه این سختی ها را به درستی در کنار هم قرار دهد نتیجه همیشه خوب است.ما تنها باید به او اعتماد کنیم در نهایت همه این پیشامدها باهم به یک نتیجه فوق العاده می رسند.

مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
سه شنبه پنجم 9 1387

میخهای روی دیوار

پسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت . پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت هر بار که عصبانی میشود باید یک میخ به دیوار بکوبد. روز اول، پسر بچه 37 میخ به دیوار کوبید . طی چند هفته بعد همانطور که یاد میگرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند تعداد میخهای کوبیده شده به دیوار کمتر میشد . او فهمید که مهار کردن عصبانیتش آسانتر از کوبیدن میخ به دیوار است.... او این نکته را به پدرش گفت و پدر هم پیشنهاد کرد از این به بعد هرروز که میتواند عصبانیتش را مهار کند یکی از میخها را از دیوار بیرون آورد روزها گذشت و پسر بچه سرانجام توانست به پدرش بگوید که تمام میخها را از دیوار بیرون آورده است پدر دست پسربچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت : " پسرم! تو کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخهای دیوار نگاه کن. دیوار دیگر هرگز مثل گذشته اش نمی شود. وقثی تو در هنگام عصبانیت حرفهای بدی میزنی آن حرفها هم چنین آثاری به جای میگذارند . تو میتوانی چاقویی در دل انسانی فرو کنی و آن را بیرون آوری. اما هزاران بار عذر خواهی هم فایده ندارد. آن زخم سر جایش است. زخم زبان هم به اندازه زخم چاقو دردناک است ."

مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران مرکز پرورش خلاقیت های ذهنی استان تهران

دسته ها :
سه شنبه پنجم 9 1387
X